loading...
کلوپ اس ام اس،سایت تفریحی،اس ام اس
سایت تفریحی سوسول
سایت تفریحی سوسول

pouya بازدید : 305 پنجشنبه 20 شهریور 1393 نظرات (3)

 روزی او و همسرش دربازار دهکده شیوانا را دیدند. بلافاصله زن لب به شِکوه گشود و گفت: «مرا راهنمایی کنید و بگویید چه کنم؟! این مرد تمام فکروذکرش خواهرش شده است؛ درحالی‌که همه ما می‌دانیم برای گرفتن پول‌های او نقشه دارد؛ اما او می‌گویدکه محبت خواهروبرادری‌اش باعث شده بیشتر از زن و فرزند خود، غصه‌خوار خواهرش باشد!»

به ادامه مطلب بروید

pouya بازدید : 78 سه شنبه 12 فروردین 1393 نظرات (0)

داستان پیرمرد ناشنوا/داستان های اموزنده

داستان پیرمرد ناشنوا،داستان اموزنده،داستان کوتاه،داستانک

 

داستان پیرمرد ناشنوا

یيرمردی مشکل شنوایی داشته و هیچ صدایی رو نمی تونسته بشنوه.

بعد از چند سال بالاخره با یک دارویی خوب می شه.

دو سه هفته می گذره و میره پیش دکترش که بگه گوشش حالا می شنوه.

دکتر خیلی خوشحال می شه و می گه:

خانواده شما هم باید ظاهرا خیلی خوشحال باشن که شنوایی تون رو بدست آوردید.

پیرمرد می گه: نهمن هنوز بهشون چیزی نگفته ام!

هر شب می شینم و به حرف هاشون گوش می کنم…

فقط تنها اتفاقی که افتاده

اینه که توی این مدت تا حالا چند بار وصیت نامه ام رو عوض کرده ام! ! !

pouya بازدید : 70 جمعه 09 اسفند 1392 نظرات (0)

داستان کوتاه/داستان اموزنده و پر معنا/داستان کوتاه اموزنده/ دو داستان کوتاه زیبا

 

.

.

.

************************************************

روزی امپراطوری تصمیم داشت همسری برای دخترش انتخاب کند.

به این دلیل آزمونی برای خواستگاران قرار داد...

آرمون به این صورت بود که باید دم یکی از ۳ گاو وحشی موجود در میدان را بگیرد!!!

یکی از خواستگاران قبول کرد،گاوها ب ترتیب در میدان آزاد میشدند...

اولین گاو بسیار بزرگ بود،مرد از آن منصرف شد.گاو دوم نیز به این ترتیب، اما کوچکتر بود

مرد با این تصور که سومی نیز کوچکتر خواهد بود، از دومی هم منصرف شد.

تصورش درست بود،گاو سوم بسیار کوچک بود،آماده شد که دم گاو را بگیرد

اما گاو دمی نداشت…

قدر فرصتهای خود را بدانید!

************************************************

حکایت می کنند که دو نفر بر سر قطعه ای زمین نزاع می کردند

و هر یک می گفت : این زمین از آن من است !

نزد حضرت عیسی رفتند ؛ حضرت فرمود : اما زمین چیز دیگری می گوید!!!!!

گفتند : چه می گوید ؟

گفت : می گوید هر دو از آن منند!

************************************************

pouya بازدید : 67 یکشنبه 27 بهمن 1392 نظرات (0)

شعرهای عاشقانه/جملات عاشقانه احساسی

. 

.

.

بی پنجره ای غریبه ای در وهمی

عشق است اگر از آن نداری سهمی

فهمیدن عشق عاشقی می خواهد

یک بزرگ می شوی و می فهمی

.

.

.

چشمهایت سیراب سراب

و نگاهمتاول زده از تابش تشنگی

برویم دعای باران بخوانیم ‍

تو با دل من،من با دل تو

باور کن با لبخند

چترهایمان بر می گردیم

.

.

.

من عاشق آن دیده چشمان سیاهم
بیهوده چه گویم که پریشان نگاهم
گر مستی چشمان سیاه تو گناه است
من طالب آن مستی و خواهان گناهم…
.
.
.
من از عهد آدم تو را دوست دارم
از آغاز عالم تو را دوست دارم
چه شبها من و آسمان تا دم صبح
سرودیم نم نم: تو را دوست دارم
نه خطی، نه خالی! نه خواب و خیالی!
.
.
.
کاش می شد در سایه ی مژگانت
لحظه ای هر چند کم به تماشای
دریای خوشرنگ چشمانت می نشستم
.
.
.
به ادامه مطلب بروید
pouya بازدید : 294 یکشنبه 27 بهمن 1392 نظرات (0)

دلم برای کسی تنگ است که . . ./جملات زیبای عاشقانه

.

.

.  

دلم برای کسی تنگ است که دل تنگ است…

دلم برای کسی تنگ است که طلوع عشق را به قلب من هدیه می دهد …

دلم برای کسی تنگ است که با زیبایی کلا مش مرا در عشقش غرق می کند…

دلم برای کسی تنگ است که تنم آغوشش را می طلبد …

دلم برای کسی تنگ است که دستانم دستان پر مهرش را می طلبد… 

دلم برای کسی تنگ است که سرم شانه هایش را آرزو دارد… 

دلم برای کسی تنگ است که گوشهایم شنیدن صدایش را حسرت می کشد … 

دلم برای کسی تنگ است که چشمانم ، چشمانش را می طلبد … 

دلم برای کسی تنگ است که مشامم به دنبال عطر تن اوست… 

دلم برای کسی تنگ است که اشکهایم را دیده… 

دلم برای کسی تنگ است که تنهاییم را چشیده… 

دلم برای کسی تنگ است که سرنوشتش همانند من است… 

.

.

.

به ادامه مطلب بروید  

pouya بازدید : 82 جمعه 25 بهمن 1392 نظرات (0)

داستان طنز سه افریقایی/داستان کوتاه طنز/داستان های طنز و جالب

.

.

.

سه تا افریقایی وسط بیابون داشتن میرفتن

در همين حال و هوا بودن که يک دفعه يه چراغ جادو پيدا مي کنن.

بعد غوله مي ياد بيرون و بهشون ميگه  هرکدومتون یه ارزو بکنین!

اولی ميگه: منو سفيد کن. . .

دومی میگه: منو هم سفید کن. . .

تا اينو ميگه سومي ميزنه زير خنده

دوتا افریقایی ميگن: چيه براي چي ميخندي؟

سومي گفت: همينجوري. . .

نوبت سومي ميشه. غوله ازش مي پرسه: تو چي مي خواي ؟؟؟

سومي ميگه: چیز زیادی نمیخوام . . .

فقط این دوتا رو اگه میشه سیاهشون کنه. . . خخخخخ

pouya بازدید : 79 جمعه 25 بهمن 1392 نظرات (0)

به سلامتی پدر/سلامتی همه پدرهای عزیز

.

.

.

به سلامتی پدر :

پدری که لباس خاکی و کثیف میپوشه

میره کارگری برای سیر کردن شکم بچه اش .

اما بچه اش خجالت میکشه به دوستاش بگه این پدرمه !

پدری که شادی شو با زن و بچش تقسیم میکنه

اما غصه شو با سیگار و دود سیگارش . . .

پدری که کفِ تموم شهرو جارو میزنه که

زن و بچش کف خونه کسی رو جارو نزنن..

بیاییم با هم عهد بندیم از این پس:

هر فرد زحمتکشی میبینیم

اون رو به عنوان فرشته ای که پشتوانه محکم فرزندانش است.

احترام کنیم: این فرشته شاید:

یک کارگر ساده باشد

یک کارگر شهرداری باشد

یک دستفروش باشد

یک پرستار باشد

****** هر چه که هست یک فرشته هست******

pouya بازدید : 80 جمعه 25 بهمن 1392 نظرات (0)

شب را دوست دارم

.

.

.

چون ديگر رهگذري از كوچه پس كو چه هاي شهرم نمي گذرد

تا سر گرداني مرا ببيندچون انتها را نمي بينم!

تا براي رسيدن به آن اشتياقي نداشته باشم. . .

شب را دوست دارم چون ديگر هيچ عابري از دور اشك هاي يخ زده ام را

در گوشه چشمان بي فروغم نمي بيند.

شب را دوست دارم :

چرا كه اولين بار تو را در شب يافتم.

از شب مي ترسم : تو را در شب از دست دادم.

از شب متنفرم ، به اندازه ي تمام عشق هاي دروغين

با آفتاب قهرم چرا شبها به ديدارم نمي آيد؟

_____________شب را دوست دارم_________

 

 

pouya بازدید : 149 پنجشنبه 24 بهمن 1392 نظرات (2)

خدایا چقدر عجیبه. . ./داستان زیبای چقدر عجیبه. . .

. 

.

.

چقدر عجیبه که تا وقتی مریض نشدی کسی برات گل نمیاره!

چقدر عجیبه که تا وقتی گریه نکنی کسی در آغوشت نمیکشه!

چقدر عجیبه که بی بهانه کسی بهت هدیه نمیده!

چقدر عجیبه که تا وقتی فریاد نکنی کسی به طرفت برنمیگرده!

چقدر عجیبه که تاوقتی بچه نباشی کسی برات قصه نمیگه!

چقدر عجیبه که تا وقتی بزرگ نباشی کسی به قصه ات  گوش نمیده!

چقدر عجیبه که تا وقتی قصد سفر نکنی کسی به دیدنت نمیاد!

چقدر عجیبه که تا وقتی نمردی کسی تورو نمی بخشه!

{چقدر عجیبه ............}

pouya بازدید : 108 جمعه 18 بهمن 1392 نظرات (1)

داستان جالب خیانت به عشق/داستان خیانت به عشق/داستان عشق با طعم عشق

.

.

.

صدای زنگ تلفن

دختر کوچولو گوشی رو بر میداره. . .

سلام . شما؟؟

سلام دختر خوشگلم منم بابایی!

مامانی خونه است؟ گوشی رو بده بهش!

 نمیشه..............

چرا؟

 چون با عمو حسن رفتن تو اطاق خواب طبقه بالا در رو هم رو خودشون بستن!...سکوت کردن!

 بابایی ما که عمو حسن نداریم!

.

.

.

برای خواندن داستان به ادامه مطلب بروید

pouya بازدید : 104 جمعه 18 بهمن 1392 نظرات (0)

داستان کوتاه عشق خاموش/داستان کوتاه عاشقانه

.

.

.

پسری یه دختری رو خیلی دوست داشت. . .

که توی یه سی دی فروشی کار میکرد. . .

اما به دخترک در مورد عشقش هیچی نگفت.

هر روز به اون فروشگاه میرفت و یک سی دی می خرید فقط بخاطر صحبت کردن با اون….

بعد از یک ماه پسرک مرد…!!!

وقتی دخترک به خونه پسرک رفت تا ازش خبر بگیر؟؟

مادر پسرک گفت که او مرده و اون رو به اتاق پسر برد…

دخترک دید که تمامی سی دی ها باز نشده… دخترک گریه کرد و گریه کرد تا مرد…

میدونی چرا گریه میکرد؟؟؟

چون تمام نامه های عاشقانه اش توی جعبه سی دی میگذاشت و به پسرک میداد!

pouya بازدید : 90 دوشنبه 14 بهمن 1392 نظرات (1)

داستان اموزنده تدبیر درست/داستان اموزنده کوتاه

.

.

 

در یک شرکت بزرگ ژاپنی که تولید وسایل آرایشی را برعهده داشت  

یک مورد به یاد ماندنی اتفاق افتاد!! 

شکایتی از سوی یکی مشتریان به کمپانی رسید . . . 

 او  اظهار داشته  بود  که  هنگام  خرید  یک بسته صابون  متوجه شده بود که 

 آن قوطی خالی است بلافاصله  با تاکید و پیگیریهای مدیریت ارشد  کارخانه  این مشکل  بررسی  

  و دستور صادر شد که خط بسته بندی اصلاح گردد. 

 و قسمت فنی  و مهندسی نیز تدابیر لازمه را جهت پیشگیری از تکرار چنین مسئله ای اتخاذ نماید  

مهندسین نیز دست به کار شده و راه حل پیشنهادی خود را چنین ارائه دادند:....  

 پایش ( مونیتورینگ )  خط بسته بندی با اشعه ایکس 

بزودی سیستم مذکور خریداری شده و با تلاش شبانه روزی گروه مهندسین  

دستگاه تولید اشعه ایکس و مانیتورهائی با رزولوشن بالا نصب شده  و خط مذبور تجهیز گردید. 

سپس دو نفر اپراتور نیز جهت کنترل دائمی پشت آن دستگاهها به کار گمارده شدند  

 تا از عبور احتمالی قوطیهای خالی جلوگیری نمایند.   

نکته جالب توجه در این بود که درست همزمان با این ماجرا . . . 

 مشکلی مشابه  نیز در یکی از کارگاههای کوچک تولیدی پیش آمده بود 

 اما آنجا  یک کارمند معمولی و غیر متخصص آنرا به شیوه ای بسیار ساده تر و کم خرجتر حل کرد :   

تعبیه یک دستگاه پنکه در مسیر خط  بسته بندی تا قوطی خالی را باد ببرد !!! 

pouya بازدید : 217 یکشنبه 13 بهمن 1392 نظرات (0)

داستان طنز مو بده گرگا بدو/داستان های خنده دار

.

.

.

يه آبوداني واسه رفيقش تعريف ميکرد که

ممد !!

چيه؟

گفت: رفته بودم جنگل , چه طبيعت بکري !!

 ايقد جات خالي بوود ايقد جات خالي بود!! واساده بودم محو اين طبيعت شده بودم !

 اينقد قشنگ بود آواز پرندگان ! کاش مو اين دوربينمو برده بودم با خودم برات فيلم برداري ميکردم !

 همينطور که مو محو اين طبيعت بودم گرگا حمله کردن !!

محمد : خو چي شد؟!!!!!!

گفت : خو هيچي ما بدو گرگا بدو ! مو بدو گرگا بدو !!بعد...رسيديم به يه دشت !

 دشت پر از گل شقايق ! ايقد قشنگ بود , تا چشم کار ميکرد فقط گل سرخ ! 

اصلا يه فضاي رمانتيکي شده بود !

محمد : پَ گرگا چي شدن ؟!

گفت : ها وولک گرگا دنبالم ! مو بدو گرگا بدو !! رسيديم به يه کوه ! 

پسر از قدرت خدا آب از دل کوه در ميومد ميخورد زمين پووووودر مي شد !!

 نور خورشيدم افتاده بود داخلش يه رنگين کمون خشکلي درست شده بود

 جات خالي کاش مو اين دوربينمو با خودم برده بودم واست فيلم ميگرفتم !

محمد : گرگا چي شدن وولک؟!!

گفت: هااا خو گرگا دنبالمون مو بدو گرگا بدو مو بدو گرگا بدوو ! 

رسيديم به يه دريا ! پسر دريا نگو استخر ! يه موج داخل اين دريا نبود ! ايقد قشنگ بووود !!

محمد :خو گرگااا چي شدن؟!

گفت : خو زهر مار !!! گرگا ول کردن تو ول نميکني؟!!!!!

pouya بازدید : 552 یکشنبه 29 دی 1392 نظرات (0)
داستان کوتاه مردپاک/داستان اموزنده

.
.
.
داستان کوتاه خواندنی” مرد پاک “ 
مرد نصفه شب در حالی که مست بوده میاد خونه و دستش می خوره 
به کوزه ی سفالی گرون قیمتی که زنش خیلی دوستش داشته
میوفته زمین و میشکنه مرد هم همونجا خوابش می بره… 
زن اون رو می کشه کنار و همه چیو تمیز می کنه…
 صبح که مرد از خواب بیدار میشه انتظار داشت 
که زنش جر و بحث و شروع کنه و این کارو تا شب ادامه بده …
 مرد در حالی که دعا می کرد که این اتفاق نیوفته میره اشپزخونه تا یه چیزی بخوره …
 که متوجه یه نامه روی در یخچال می شه که زنش براش نوشته…
 زن : عشق من صبحانه ی مورد علاقت روی میز آمادست … 
من صبح زود باید بیدار می شدم تا برم برای ناهار مورد علاقت خرید کنم…
 زود بر می گردم پیشت عشق من دوست دارم خیلی زیاد…. 
مرد که خیلی تعجب کرده بود میره پیشه پسرش و ازش می پرسه
  دیشب چه اتفاقی افتاده بود؟
 پسرش می گه : دیشب وقتی مامان تو رو برد تو تخت خواب که بخوابی 
و شروع کرد به اینکه لباس و کفشت رو در بیاره
 تو در حالی که خیلی مست بودی بهش گفتی …
 هی خانوووم 
 تنهااااام بزار 
 بهم دست نزن…
 من ازدواج کردم…   
سلامتی همه ی مــــــــــردای پاک ♥

pouya بازدید : 69 سه شنبه 24 دی 1392 نظرات (0)

4 داستان خنده دار/داستان های خنده دار/داستان ملانصرالدین

.

.

.

داستان خانه ملا

روزی جنازه ای را می بردند پسر ملا از پدرش پرسید :

 پدرجان این جنازه را کجا می برند؟!

ملا گفت او را به جایی می برند که

نه اب هست نه نان هست نه پوشیدنی هست و نه چیز دیگری

پسر ملا گفت : فهمیدم او را به خانه ما می برند!

.

.

.

.

.

داستان ملا در جنگ

روزی ملا به جنگ رفته بود و با خود سپر بزرگی برده بود

 ولی ناگهان یکی از دشمنان سنگی بر سر او زد و سرش را شکست.

ملا سپر بزرگش را نشان داد و گفت: 

ای نادان سپر به این بزرگی را نمی بینی و سنگ بر سر من می زنی؟

.

.

.



pouya بازدید : 68 یکشنبه 22 دی 1392 نظرات (0)

داستان زیبای حکایت زندگی ما/داستان اموزنده/داستانک

.

.

.

موشی در خانه صاحب مزرعه تله موش دید. . .

به مرغ و گوسفند و گاو خبر داد .

همه گفتند : تله موش مشکل توست به ما ربطی ندارد !

ماری در تله افتاد و زن مزرعه دار را گزید !

 از مرغ برایش سوپ درست کردند !

گوسفند را برای عیادت کنندگان سر بریدند !

گاو را برای مراسم ترحیم کشتند !

و در این مدت موش از سوراخ دیوار نگاه می کرد

 و به مشکلی که به دیگران ربط نداشت فکر میکرد . . .

.

.

.

pouya بازدید : 85 یکشنبه 22 دی 1392 نظرات (0)

داستان خنده دار زن پولکی/داستان خنده دار/مطالب طنز

.

.

.

شوهری یک پیامک به همسرش ارسال کرد :

سلام ، من امشب دیر میام خونه 

 لطفا همه لباسهای کثیف من رو بشور و غذای مورد علاقه ام رو درست کن …

 ولی پاسخی نیومد !

پیامک دیگری فرستاد :

راستی ! یادم رفت بهت بگم که 

حقوقم اضافه شده و آخر ماه میخوام برات یه ماشین بخرم …

همسر : وای خدای من ! واقعا ؟

شوهر : نه 

 میخواستم مطمئن بشم که پیغام اولم به دستت رسیده یا نه !!

pouya بازدید : 85 یکشنبه 22 دی 1392 نظرات (0)

داستان طنز سه مرد مست/داستان خنده دار/داستان طنز

.

.

.

سه تا مرد مست سوار تاکسی شدن. . .

 در رو که بستن، راننده دید خیلی مستن. . .

 سریع ماشین رو روشن کرد، بعد زود خاموش کرد و گفت:

 "مسافران عزیز! رسیدیم به مقصد!"

مرد اولی

 پول میده پیاده می شه...

مرد دومی 

نه تنها پول میده، بلکه تشکر هم می کنه!

مرد سومی

 با عصبانیت تمام یه دونه محکم می زنه پس گردن راننده!

گفت: اینو زدم که درس عبرتی بشه واست

 از این به بعد تند نری!

 داشتی هممون رو به کشتن می دادی مردتیکه کصافططط. . . 




درباره ما
کلوپ اس ام اس،سایت تفریحی،اس ام اس،خنده،جوک جدید،عکس،بیوگرافی،بیوگرافی خوانندگان،بیوگرافی بازیگران،اسا م اس خنده دار،جوک جدید،سایت تفریحی کلوپ اس ام اس،خنده دار، سایت سرگرمی،اس ام اس عاشقانه،عکس عاشقانه،مد،مد و مدل
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آمار سایت
  • کل مطالب : 466
  • کل نظرات : 149
  • افراد آنلاین : 4
  • تعداد اعضا : 234
  • آی پی امروز : 77
  • آی پی دیروز : 31
  • بازدید امروز : 123
  • باردید دیروز : 73
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 2
  • بازدید هفته : 196
  • بازدید ماه : 336
  • بازدید سال : 8,821
  • بازدید کلی : 274,164